جدول جو
جدول جو

معنی علی تمیمی - جستجوی لغت در جدول جو

علی تمیمی(عَ یِ تَ)
ابن محمد بن علی بن حسین بن عبدالصمدتمیمی نیشابوری سبزواری، و مکنّی به ابوالحسن. و درسال 533 هجری قمری در قید حیات بوده است. او راست، منیهالداعی و غنیهالواعی. (از معجم المؤلفین ص 217)
ابن محمدحسین بن زین العابدین، مشهور به زین التمیمی کاظمی. وی ادیب و شاعر بود و بسال 1215 هجری قمری درگذشت. او را دیوان شعری است. (از معجم المؤلفین ج 7 ص 192)
ابن نصر تمیمی. وی شاعر بود. و او را دیوان شعری است. (از الذریعۀ آقابزرگ طهرانی ج 9 ص 748 بنقل از المعالم ابن شهرآشوب ص 140)
ابن زیاد تمیمی، مکنّی به ابوالحسن. یکی از نقلۀ کتب فارسی به عربی بود. رجوع به ابوالحسن (علی بن زیاد...) شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عَ یِ سَ)
ابن محمد بن علی بن سلیم دمشقی صالحی شافعی. مشهوربه سلیمی و ملقب به علاءالدین و مکنی به ابوالحسن. فقیه و مفسر و نحوی متولد در سال 1113 هجری قمری وی در دوم جمادی الاولی سال 1200 در دمشق درگذشت. او راست: 1- تکمله شرح تفسیر البیضاوی عمر رومی، از سورۀ اسراء تا آخر قرآن. 2- الزبده المطریه علی منظومه الآجرومیه، در نحو. 3- شرح غایه الاختصار ابن قاسم. (از معجم المؤلفین از عقوداللاّلی فی الاسانید العوالی ص 30 و سجل مخطوطات الظاهریه و سلک الدرر مرادی ج 3 ص 219و هدیه العارفین بغدادی ج 1 ص 771 و ایضاح المکنون بغدادی ج 1 ص 139 و فهرس الفهارس کتانی ج 2 ص 342)
لغت نامه دهخدا
فضیل بن عیاض بن مسعود بن بشر تمیمی بالولاء الطالقانی الاصل الفندینی. مولد او به ابیورد و بقولی بسمرقند و منشاء وی ابیورد بود. و اصل او از طالقان خراسان و فندین قریه ای از مرو است. و سپس بکوفه شد و در آنجا استماع حدیث کرد و از آنجا بمکه رفت و تا پایان عمر یعنی محرم سال 187 هجری قمری بدانجا زیست. ابن خلکان گوید: او یکی از رجال طریقت و از اکابر سادات است ودر اوّل عیار پیشه بود و میان ابیورد و سرخس راه می برید و ابتدای توبه او آن بود که وی ف تنه کنیزکی بود و یکشب که از دیوار خانه کنیزک برمیشد شنید که کسی این آیت می خواند: الم یأن للذین آمنوا ان تخشع قلوبهم لذکرالله ، و معنی آیت این است که آیا گاه آن نرسید گروندگان به مسلمانی راکه دلهاشان بیاد خدای خاشع گردد. فضیل گفت آری بار خدایا رسید و از دیوار فرودآمد و شبانه به ویرانه ای پناه جست و جمعی کاروانی دید بدانجا گرد آمده که بعضی آنان می گفتند برویم و بعضی می گفتند بپائیم تا صبح دمد چه فضیل بر راه است و راه ما ببرد. فضیل بخدای بازگشت و انابه کرد و آنانرا ایمنی داد. سفیان بن عیینه گوید: هارون الرشید ما را بخواند و فضیل با ما بود. چون بر خلیفه درآمدیم فضیل دنبال همه بود سر خویش بردای خود پوشیده. از من پرسید کدام یک اینان امیرالمؤمنین است باشارت دست بنمودم. روی بخلیفه کرد و گفت ای خوب چهر توئی که کار این امت بدست داری بزرگ تقلّد و تعهدی که بگردن گرفته ای. خلیفه را از این گستاخی و صراحت نصیحت گریه افتاد و هریک ما را بدره ای آوردند و همه بپذیرفتند جز فضیل که رد کرد خلیفه گفت یااباعلی اگر این مال حلال ندانی بوامداری ده تا دین خویش ادا کند یا گرسنه ای را سیر کن و برهنه ای را بپوشان. فضیل گفت نتوانم و بیرون شدیم و من بابی علی گفتم خطا کردی زر می ستدی و در ابواب برّ صرف می کردی. فضیل دست فرا ریش من برد و محاسن من بگرفت گفت ای ابامحمد تو فقیه این شهر و منظور نظر مردمانی آیا سزد که در چنین غلطی افتی اگر این مال بر دیگران حلال بودی بر من نیز حلال بودی. نقل است که روزی رشید بدو گفت شگفت زهدی که تراست. فضیل گفت لکن زهد تو از من بیش است. خلیفه گفت این چگونه تواند بود. گفت از آن رو که زهد من از دنیای فانی است و زهد تو از آخرت باقی. و زمخشری در کتاب ربیعالابرار در آخر باب طعام آورده است که فضیل روزی اصحاب خویش را گفت چه گوئید در مردی که آستین از خرما پر کرده و بر سر حاجتگاه نشیند و یک یک آن خرماها در آن افکند گفتند چنین کس را دیوانه خوانیم. گفت پس آنکه خرماها یک یک در شکم افکند تا آنگاه که پر شود از او دیوانه تر است چه آن حاجتگاه از این حاجتگاه پر شود. و گفت چون خدای تعالی بنده ای را دوست دارد بر غم او افزاید و چون بنده را مبغوض دارد دنیا را بر وی گشاده کند. و گفت اگر همه دنیا بمن دادندی بی حسابی، چنانکه شما از پلیدی پرهیزید که جامه تان نیالاید من از وی پرهیز کردمی. و گفت ترک عمل برای مردمان ریاء باشد و عمل برای آنان شرک. و گفت من اثر عصیان خود در خلق خادم و خر خویش خوانم. و گفت اگر مرا یک دعای مستجاب بودی آنرا در کار امامی کردمی چه باصلاح امام عباد ایمن شوند. و گفت ملاطفت با همنشینان و حسن معاشرت با آنان بهتر از زنده داشتن شب و روزه گرفتن بروز است. ابوعلی رازی گفت سی سال ملازمت خدمت فضیل کردم و یک بار او را خندان یا بکماران ندیدم جز بروز مرگ پسرش علی و از علت آن پرسیدم گفت خدای امری را خواست من نیز آنرا خواستم و این پسر جوان و جوانمرد و از جملۀ کبار صالحین بود. و عبدالله بن المبارک گفت با مرگ فضیل حزن بمرد. وفات فضیل در مکه شرفها الله تعالی در محرم 187 هجری قمری بود. و شیخ فریدالدین عطار در تذکرهالاولیاء گوید: او از کبار مشایخ بود و عیار طریقت بود و ستودۀ اقران و مرجع قوم بود و در ریاضیات و کرامات شأنی رفیع داشت و در ورع و معرفت بی همتا بود. اول حال او آن بود که در میان بیابان مرو و باورد خیمه زده بود و پلاسی پوشیده و کلاهی پشمین بر سر نهاده و تسبیحی در گردن افکنده و یاران بسیار داشتی همه دزدان و راهزن بودند و شب و روز راه زدندی و کالا بنزد فضیل آوردندی که مهمتر ایشان بود و او میان ایشان قسمت کردی و آنچه خواستی نصیب خودبرداشتی و آنرا نسخه کردی و هرگز از جماعت دست بنداشتی و هر چاکری که بجماعت نیامدی او را دور کردی.
یک روز کاروانی شگرف می آمد و یاران او کاروان گوش میداشتند مردی در میان کاروان بود و آواز دزدان شنوده بود دزدان را بدید بدره ای زر داشت تدبیری میکرد که این را پنهان کند با خویشتن گفت بروم و این بدره را پنهان کنم تا اگر کاروان بزنند این بضاعت سازم چون از راه یکسو شد خیمۀ فضیل بدید بنزدیک خیمه او را دید بر صورت و جامۀ زاهدان شاد شد و آن بدره بامانت بدو سپرد فضیل گفت برو و در آن کنج خیمه بنه مرد چنان کرد و بازگشت بکاروان گاه رسید کاروان زده بودند همه کالاها برده و مردمان بسته و افکنده همه را دست بگشاد و چیزی که باقی بود جمع کردندو برفتند و آن مرد بنزدیک فضیل آمد تا بدره بستاند او را دید با دزدان نشسته و کالاها قسمت میکردند مرد چون چنان بدید گفت بدرۀ زر خویش بدزد دادم فضیل از دور او را بدید بانگ کرد. مرد چون بیامد گفت چه حاجت است گفت همانجا که نهاده ای برگیر و برو مرد بخیمه در رفت و بدره برداشت و برفت یاران گفتند آخر ما در همه کاروان یک درم نقد نیافتیم تو ده هزار درم بازمیدهی فضیل گفت این مرد بمن گمان نیکو برد من نیز بخدای گمان نیکو برده ام که مرا توبه دهد گمان او راست گردانیدم تا حق گمان من راست گرداند. بعد از آن روزی کاروانی بزدند و کالا بردند و بنشستند و طعام می خوردند یکی از اهل کاروان پرسید که مهتر شما کدامست گفتند با ما نیست از آن سوی درختی است بر لب آبی آنجا نماز میکند گفت وقت نماز نیست گفتند تطوع کند گفت با شما نان نخورد گفتند بروزه است گفت رمضان نیست گفتند تطوع دارد. این مرد را عجب آمد بنزدیک او شد با خشوعی نماز میکرد صبر کرد تا فارغ شد گفت الضدان لایجتمعان روزه و دزدی چگونه بود و نماز و مسلمانان کشتن را باهم چه کار فضیل گفت قرآن دانی گفت دانم گفت نه آخر حق تعالی می فرماید: و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملاًصالحا و آخر سیئا مرد هیچ نگفت و از کار او متحیر شد نقل است که پیوسته مروتی و همتی در طبع او بود چنانکه اگر در قافله زنی بودی کالای وی نبردی و کسی که سرمایۀ او اندک بودی مال او نستدی و با هرکسی بمقدار سرمایه چیزی بگذاشتی و همه میل بصلاح داشتی و در ابتدا بر زنی عاشق بود هرچه از راه زدن بدست آوردی بر او آوردی و گاه بگاه بر دیوارها میشدی در هوس عشق آن زن و میگریستی، یک شب کاروانی میگذشت در میان کاروان یکی قرآن میخواند این آیت بگوش فضیل رسید الم یاءن للّذین آمنوا ان تخشع قلوبهم لذکرالله ، آیا وقت نیامد که این دل خفتۀ شما بیدار گردد، تیری بود که بر جان او آمد چنان آیت بمبارزت فضیل بیرون آمد و گفت ای فضیل تا کی تو راه زنی گاه آن آمد که ما نیز راه تو بزنیم فضیل از دیوار فرودافتاد و گفت گاه آمد ازوقت نیز برگذشت سراسیمه و کالیو و خجل و بیقرار روی بویرانه ای نهاد جماعتی کاروانیان بودند میگفتند برویم یکی گفت نتوان رفت که فضیل بر راهست فضیل گفت بشارت شما را که او دیگر توبه کرد و در مکه بعض اولیاء را دریافت و با امام ابوحنیفه مدتی هم صحبت بود و روایات عالی دارد و ریاضات شگرف و در مکه سخن بر او گشاده شد و مکیان بر وی جمع شدندی و همه را سخن گفتی تاحال او چنان گشت که خویشان و اقربای او از باورد برخاستند و بدیدار او آمدند و در بزدند و در نگشاد و ایشان بازنمی گشتند. فضیل بر بام خانه آمد و گفت اینت بیکار مردمانی که شما هستید. خدای کارتان بدهاد و مثل این سخن بسی بگفت تا همه گریان شدند و از دست بیفتادند و عاقبت همه ناامید از صحبت او بازگشتند. نقل است که یکشب هارون الرشید، فضل برمکی را که از مقربان بود گفت که امشب مرا بر مردی بر که مرا بمن نماید که دلم از طاق و طارم در تنگ آمده است. فضل او را بدر خانه سفیان عیینه برد. در بزدند گفت کیست گفت امیرالمؤمنین گفت چرا رنجه میشد مرا خبر بایست کرد تا من خود بیامدمی. هارون فضل را گفت این آن مرد نیست که من میطلبم این همان طال بقائی میزند که ما در آنیم. سفیان را از آن واقعه خبر دادند گفت چنانکه شما میطلبید فضیل عیاض است آنجا باید رفت. آنجا رفتند و این آیت برمیخواند که: ام حسب الّذین اجترحوا السّیّئات ان نجعلهم کالّذین آمنوا و عملوا الصالحات هارون گفت اگر پند می طلبم این کفایت است، معنی آیت آن است که پنداشتند کسانی که بدکرداری کردند که ما ایشان را برابر داریم با کسانی که نیکوکاری کردند و ایمان آوردند، پس در بزدند فضیل گفت کیست گفت امیرالمؤمنین است گفت بنزدیک من چه کاردارد و من با او چه کار دارم گفت طاعت داشتن اولواالامر واجبست. گفت مرا تشویش مدهید. گفت بدستوری درآییم یا بحکم گفت دستوری نیست اگر باکراه می درآئید شما دانید هارون دررفت چون نزدیک فضیل رسید فضیل چراغ راپف کرد تا روی آن نباید دید هارون دست پیش برد فضیل را دست بدو باز آمد، گفت ماالین هذا الکف لو نجا من النار، چه نرم دستی است اگر از آتش خلاص یابد. این بگفت و برخاست و در نماز ایستاد. هارون نیک متغیر شد وگریه بدو افتاد گفت آخر سخن بگو فضیل سلام بازداد و گفت پدرت عم مصطفی بود علیه السلام درخواست که مرا بر قومی امیر گردان گفت یا عم یک نفس ترا بر تو امیر کردم یعنی یک نفس تو در طاعت خدای بهتر از هزار سال طاعت خلق ترا، ان ّ الاماره یوم القیامه الندامه. هارون گفت زیادت کن گفت چون عمر بن عبدالعزیز را بخلافت نصب کردند سالم بن عبدالله و رجأبن حیوه و محمد بن کعب را بخواند و گفت من مبتلا شدم بدین بلیات تدبیر من چه چیز است که این را بلا می شناسم اگر چه مردمان نعمت میدانند یکی گفت اگر میخواهی که فردا از عذاب خدای نجات بود پیران مسلمان را چون پدر خویش دان و جوانان را برادر و کودکانرا چون فرزندان نگاه کن با ایشان معاملت چنان کن که با پدر و برادر و فرزندان کنند گفت زیاده کن گفت دیار اسلام چون خانه تست و اهل آن عیالان تو. زر اباک و اکرم اخاک و احسن علی ولدک، زیارت کن پدررا و کرامت کن برادر را و نیکوئی کن بجای فرزند. پس گفت میترسم از روی خوب تو که بآتش دوزخ مبتلا شود. از خدای تعالی بترس و جواب خدای را ساخته کن و بیدار وهشیار باش که روز قیامت حق تعالی ترا از آیین یک یک مسلمانان باز خواهد پرسید و انصاف هر یک از تو طلب خواهد کرد اگر شبی پیرزنی در خانه ای بی برگ خفته باشددامن تو گیرد و بر تو خصمی کند. هارون بسی بگریست چنانکه هوش از او زایل خواست شد فضل وزیر گفت بس که امیرالمؤمنین را بکشتی گفت خاموش باش ای هامان که توو قوم تو او را هلاک میکنید و آنگاه مرا میگوئی که او را بکشتی کشتن این است. هارون را بدین سخن گریستن زیادت شد آنگاه روی بفضل کرد گفت و ترا هامان از آن میگوید که مرا بجای فرعون نهاد. پس هارون گفت ترا وام هست گفت بلی وام خداوند است برمن بطاعت اگر مرا بدین گیرد وای بر من گفت ای فضیل وام خلق میگویم گفت سپاس خدای را عزوجل که مرا از وی نعمت بسیار است وهیچ گله ندارم تا با بندگانش بگویم پس هارون صره ای هزاردینار پیش او نهاد که این حلالی است ازمیراث مادر منست فضیل گفت یا امیرالمؤمنین این پندهای من هیچ تراسودی نداشت و هم اینجا ظلم آغاز نهادی و بیدادگری پیش گرفتی گفت چه ظلم است گفت من ترا بنجات میخوانم تو مرا در بلا میاندازی این ظلم بود من ترا میگویم آنچه داری بخداوند آن باز ده تو بدیگری که نمیباید داد میدهی سخن مرا فایده نیست این بگفت و از پیش او برخاست وزر بدر بیرون انداخت هارون برون آمد و گفت آوه ! ای ّ رجل هو، او خود چه مردی است ملک بر حقیقت فضیل است و صولت او عظیم است و حقارت دنیا در چشم او بسیار. نقل است که یک روز بعرفات ایستاده بود آن همه خلق میگریستند با چنان تضرّع وزاری و گریستن و خواهش کردن گفت ای سبحان الله ! اگر چندین مردم بیکبار نزدیک مردی شوند و از وی یک دانگ سیم خواهند چه گوئید آنهمه مردم را نومید کند آن مرد گفت نه گفت برخداوند تعالی آمرزش همه آسانتر است از آنکه بر آن مرد دانگی سیم که بدهد که او اکرم الاکرمین است امید آن است که همه را آمرزیده گرداند. در عرفات شبانگاه از او پرسیدند که حال این مردمان چون می بینی گفت همه آمرزیده اند اگرمن در میان ایشان نه امی. گفتند چونست که ما هیچ ترسنده نمی بینیم گفت اگر شما ترسنده بودید ترسکاران ازشما پوشیده نبودندی که ترسنده را نبیند مگر ترسنده و ماتم زده ماتم زدگان را تواند دید گفتند مرد در کدام وقت در دوستی حق بغایت رسد گفت چون منع و عطا هر دوبرویکسان شوند بغایت محبت رسیده است. گفتند اصل دین چیست گفت عقل گفتند اصل عقل چیست گفت حلم گفتند اصل حلم چیست گفت صبر. احمد حنبل گفت رضی الله عنه که از فضیل شنودم که هرکه ریاست طلب کرد خوار شد و گفت فضیل را گفتم که مرا وصیتی کن گفت دم باش سر مباش ترا این بسنده است. بشر حافی گفت رضی الله عنه از او پرسیدم که زهد فاضلتر یا رضا گفت رضا فاضلتر، از آنکه راضی هیچ منزل طلب نکند بالای منزل خویش. سفیان ثوری گفت رضی الله عنه که یک شب بر او رفتم جمله شب آیات واخبار و آثار میگفتیم چون برخاستم گفتم اینت مبارک شبی که دوش بود و اینت ستوده نشستی که این شب بود همانا که این نشست بهتر از وحدت. فضیل گفت اینت شوم شبی که دوش بود و اینت نکوهیده نشستی که نشست دوش بود گفتم چرا چنین گوئی گفت جمله شب تو در بند آن بودی تا سخنی نیکو از کجا گوئی که مرا خوش آید و من بستۀ آن بودم تا جوابی نیکو از کجا پسند آید هر دو بیکدیگر و بسخن یکدیگر از خدا بازمانده بودیم. یک روز عبدالله مبارک را دید که روی بدو نهاده بود گفت اینجا که رسیده ای باز گرد یا نه من باز گردم می آئی تا تو مشتی سخن بر من پیمائی و من مشتی نیز بر تو پیمایم. نقل است که یکروز یکی قصد او کرد گفت به چه آمده ای گفت برای آسایش و مرا بدیدار تو راحت است گفت بخدای که این بوحشت نزدیکتر است و نیامدی الا بدانکه تو مرا فریبی کنی بدروغ و من ترا دروغی برپیمایم و هم از آنجا باز گرد و گفتی میخواهم تا بیمار شوم تا بنماز جماعت نباید شد تا خلقم را نباید دید و گفت اگر توانید که درجایگاهی ساکن شوید که نه کس شما را داند و نه شما کس را عظیم نیکو بود چنین کنید و گفت منتی عظیم فرا پذیرم از کسی که بر من بگذرد و مرا سلام نکند و چون بیمار شوم بعیادت من نیاید. و گفت چون شب در آید شاد شوم که مراخلوتی بود بی تفرقه با حق و چون صبح برآید اندوهگین شوم از کراهیت دیدار خلق که نباید که درآیند و مرا از این خلوت تشویش دهند و گفت هرکه را از تنها بودن وحشت بود و بخلق انس دارد از سلامت دور است و گفت هر که سخن از عمل شمرد سخنش اندک بود مگر در آنکه او را بکار آید و گفت هر که از خدای ترسد زبان او گنگ بود و گفت چون حق تعالی بنده را دوست دارد اندوهش بسیار دهد و چون دشمنش دارد دنیا بر وی فراخ گرداند و گفت اگر اندوهگینی در میان امتی بگرید جملۀ امت را در کار آن اندوهگین کنند و گفت هر چیزی را زکوتی است و زکوه عقل اندوه طویل است و از این است که: کان رسول الله صلی الله علیه و سلم متواصل الأحزان. و گفت چنانکه عجب است که کسی در بهشت بود و میگرید عجب تر از آن بود حال کسی که در دنیا بود و می خندد و نمیداند که عاقبت کار چون خواهد بود و گفت پنج چیز است از علامات بدبختی: قساوت دل و نابودن اشک و بی شرمی و رغبت در دنیا و درازی امل و گفت چون خوف در دل ساکن شود چیزی که بکار نیاید بر زبان آنکس نگذرد و از آن خوف منازل شهوات و حب دنیا بسوزد و رغبت در دنیا از دل دور کند و گفت هرکه از خدای بترسد جمله چیزها از او بترسد و هرکه از خدای نترسد از جمله چیزها بترسد و گفت خوف و هیبت از خدای بر قدر علم بنده بود و زهد بنده در دنیا بر قدر رغبت بنده بود در آخرت و گفت اگر همه دنیا بمن دهند حلال و بی حساب ننگ دارم چنانکه شما از مردار ننگ دارید و گفت جمله بدیها را در یک خانه جمع کرده اندو کلید آن دنیا دوستی است و جمله نیکی ها را در یک خانه جمع کرده اند و کلید آن دشمنی دنیاست و گفت در دنیا شروع کردن آسانست اما از میان باز بیرون آمدن و خلاص یافتن دشوار است. گفت دنیا بیمارستان است و خلق درو چون دیوانگان و دیوانگان را در بیمارستان غل ّ و قید باشد و گفت بخدای اگر آخرت از سفالی بودی باقی و دنیا از زر فانی سزا بودی که رغبت خلق بسفال باقی بودی فکیف که دنیا نیست الا سفال فانی و آخرت زر باقی وگفت کس را هیچ ندادند از دنیا تا از آخرت صد چند آن کم نکردند از بهر آنکه ترا بنزدیک خدای آن خواهد بود که کسب کرده ای و میکنی اکنون خواه بسیار کن خواه اندک کن و گفت بجامۀ نرم و طعام خوش لذّت مگیرید که فردا لذت آن جامه و آن طعام نباشد. و گفت مردمان که از یکدیگر بریده شدند بتکلف شده اند هرگاه که تکلّف از میان برخیزد گستاخ بیکدیگر بتوانند دید و گفت خدای عزّوجل وحی فرستاد بکوهی که من بر یکی از شما با پیغمبری سخن خواهم گفت همه کوهها تکبر کردند مگر طور سینا، برو سخن گفت با موسی تواضع او را و گفت از تواضع فروتنی کردنست و فرمان بردن و هرچه گوید فرا پذیرفتن و گفت هرکه خویشتن را قیمتی داند او را اندر تواضع نصیبی نیست و گفت سه چیز مجوئید که نیابید عالمی که علم او بمیزان عمل راست بود مجوئید که نیابید و بی علم بمانید و عاملی که اخلاص او با عمل موافق بود مجوئید که نیابید و بی عمل بمانید و برادری بی عیب مطلبید که نیابید و بی برادر بمانید و گفت هر که با برادر خود دوستی ظاهر کند به زبان و در دل دشمنی او دارد خدای لعنتش کند و کور و کرش گرداند به دل و گفت وقتی بدانکه میکردند ریا میکردند اکنون بآنچه نمیکنند ریامیکنند و گفت دست بداشتن عمل برای خلق ریا بود و عمل کردن برای خلق شرک بود و اخلاص آن بود که حق تعالی او را از این دو خصلت نگاه دارد گفت اگر سوگند خورم که من مرائی ام دوستر دارم از آنکه سوگند خورم که من مرائی نیم و گفت اصل زهد راضی بودن است از حق تعالی بهرچه کند و سزاوارترین خلق برضای خدای تعالی اهل معرفت اند و گفت هرکه خدای را بشناسد بحق معرفت، پرستش اوکند بحق طاقت و گفت فتوت در گذشتن بود از برادران وگفت حقیقت توکل آن است که بغیر الله امید ندارد و از غیر الله نترسد و گفت توکل آن بود که واثق بود بخدای عزّوجل که نه خدایرا در هر چه کند متهم دارد و نه شکایت کند یعنی ظاهر و باطن یک رنگ بود در تسلیم و گفت چون ترا گویند خدایرا دوستداری خاموش باش که اگر گوئی نه کافر باشی و اگر گوئی دارم فعل تو بفعل دوستان نماند و گفت بسا مردا که بمبرز رود و پاک بیرون آید وبسا مردا که در کعبه رود و پلید بیرون آید و گفت جنگ کردن با خردمندان آسان ترست که حلوا خوردن با بیخردان و گفت هرکه در روی فاسقی بخندد خوش در ویران کردن مسلمانی سعی میکند و گفت هر که ستوری را لعنت کند ستور گوید آمین از من و تو هرکه بخدای عاصی تر است لعنت بر او باد و گفت اگر مرا خبر آید که ترا یک دعا مستجاب است هرچه خواهی بخواه آن دعا در حق سلطان صرف کنم از بهر آنکه اگر در صلاح خویش دعا کنم صلاح من بودتنها و در صلاح سلطان صلاح همه خلق بود و گفت دو خصلت است که هردو از جهل است: یکی آنکه میخندید و عجبی ندیده اید و نصیحت میکنید و شب بیدار نبوده اید و گفت خدای عزّوجل میگوید ای فرزند آدم اگر تو مرا یاد کنی من تو را یاد کنم و اگر تو مرا فراموش کنی من ترا فراموش کنم و آن ساعت که تو مرا یاد نخواهی کرد و آن برتست نه از تست اکنون می نگر تا چون میکنی و گفت خدای گفته است یکی از پیغامبران را که بشارت ده گناهکاران را که توبه کنید بپذیرم و بترسان صدیقان را که اگربعدل با ایشان کار کنم همه را عقوبت کنم یکروز کسی براو درآمد گفت مرا پندی ده گفت ا ارباب متفرقون خیر ام الله الواحد القهار. یک روز پسر خود را دید که یک دینار زر می سخت تا بکسی دهد آن شوخ که در نقش درست زربود پاک میکرد گفت یا پسر این ترا از ده حج و ده عمره فاضلتربس در مناجات گفتی خداوندا رحمتی کن که تو به من عالمی و عذابم مکن که بر من قادری و بس. گفتی الهی مرا گرسنه میداری و عیال مرا گرسنه میداری و مرا برهنه میداری و مرا بشب چراغ نمیدهی و تو این با اولیای خویش کنی بکدام منزلت فضیل این دولت یافت از تو. نقل است که سی سال هیچکس لب او خندان ندیده بود مگر آن روز که پسرش بمردتبسمی بکرد. گفتند خواجه این چه وقت این است گفت دانستم که خدای راضی بود بمرگ این پسر من موافقت رضای او تبسمی بکردم و در آخر کار میگفت از پیغمبرانم رشک نیست که ایشان را هم لحد هم صراط هم قیامت در پیش است و جمله با کوتاه دستی نفسی نفسی خواهند گفت و از فرشتگان رشک نیست که خوف ایشان زیادت از خوف بنی آدم است و ایشان را درد بنی آدم نیست و هر که را این درد نبود من آن نخواهم لکن از آن کس رشک است که هرگز از مادر نزاد و نخواهد زاد. عبدالله مبارک گفت چون فضیل بمرد اندوه، همه برخاست
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ تَ)
ابن محمد تمیمی مغربی اشعری قسنطینی مکنّی به ابوالحسن. متکلم بود. وی به دمشق رفت و آنگاه به عراق سفر کرد و به دمشق بازگشت و در سال 519 هجری قمری در آنجا درگذشت. او راست: تنزیه الاله و کشف فضائح المشبهه الحشویه. (از معجم المؤلفین بنقل از ایضاح المکنون بغدادی ج 1 ص 328. هدیهالعارفین بغدادی ج 1 ص 695)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ مَ)
ابن عبدالعالی بن عبدالباقی بن ابراهیم بن علی بن عبدالعالی عاملی میسی. ادیب و شاعر و نحوی بود. او راست: شرح اجرومیه، که در سال 1020 هجری قمری از تألیف آن فراغت یافت. میسی منسوب است به ’میس’ که از بلاد جبل عامل است. (از اعیان الشیعه ج 41 ص 294)
ابن عبدالعالی میسی. ملقب به زین الدین و مکنی به ابوالقاسم و مشهور به ابن مفلح. وی از فقیهان قرن 10 هجری قمری بود و در سال 938 هجری قمری درگذشت. از جمله شاگردان او شهید ثانی بوده است. (از مصنفی علم الرجال آقابزرگ طهرانی)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ می)
ابن عمر بن احمد بن عمر بن ناجی میهی شافعی بصیر. متوفی در دوازدهم ربیع الاول سال 1024 هجری قمری در طندتاء. او راست:1- الرفائق المنظمه علی الدقائق المحکمه. 2- هدایهالصبیان لفهم بعض مشاکل القرآن. و میهی منسوب است به ’میه’ و آن از قرای مصر است. (از معجم المؤلفین)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ شَ)
ابن حسن بن عنتربن ثابت حلی. مشهور به شمیم و ملقب به مهذب الدین و مکنی به ابوالحسن. وی ادیب و نحوی و لغوی وشاعر بود. در سال 511 هجری قمری متولد شد و از بغداد به دیاربکر و شام رفت و سپس در موصل مسکن گزید و در آنجا در سال 601 هجری قمری درگذشت. او راست: 1- أنیس الجلیس فی التجنیس. 2- الحماسه، که از اشعار اوست. 3-شرح اللمع ابن جنی، در نحو. 4- شرح مقامات حریری. 5- مناقب الحکم و مثالب الامم. (از معجم المؤلفین ج 7 ص 67). صاحب معجم المؤلفین به مآخذ ذیل نیز اشاره کرده است: وفیات الاعیان ج 1 ص 434. معجم الادباء ج 2 ص 243. بغیهالوعاه سیوطی ص 333. شذرات الذهب ابن عماد ج 5 ص 4. کشف الظنون ص 197 و... ایضاح المکنون ج 2 ص 194 و... هدیهالعارفین ج 1 ص 703. سیرالنبلاء ذهبی ج 13 ص 94. ذیل تاریخ بغداد ابن نجار ج 10 ص 210. الوافی صفدی ج 12 ص 30
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ اِ)
ابن محمد بن اسدالله امامی اصفهانی. فقیه قرن یازدهم هجری. وی منسوب به جدش امام زاده زین العابدین است. او راست: التراجیح، در فقه (از معجم المؤلفین بنقل از فوائدالرضویۀ عباس قمی ج 1 ص 320. اعیان الشیعۀ عاملی ج 42 ص 42)
ابن محمد بن علی بن ابی المعالی الصغیربن ابی المعالی الکبیر طباطبائی اصفهانی کاظمی حائری شیعی امامی. رجوع به علی طباطبائی شود
ابن محمد بن جعفر بن محمد بن زید شهید علوی امامی حمانی. رجوع به علی حمانی (ابن محمد بن جعفر کوفی...) شود
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ مَ ثَ)
ابن اسماعیل بن شعیب بن میثم بن یحیی تمار اسدی کوفی بصری میثمی. مکنی به ابوالحسن. وی از احفاد میثم تمار از خواص امیرالمؤمنین علی علیه السلام بود. و خود وی در زمرۀ اصحاب امام علی بن موسی الرضا علیه السلام به شمار میرفت. وی از متکلمان امامیه بود و نخستین کسی است که باب علم کلام را مفتوح کرد. اصل او از کوفه بود اما ساکن بصره گردید و او را با ملحدان و نصاری و دیگر ائمۀ مذاهب مناظرات بسیاری است که در کتب گوناگون نقل شده است. و از آن جمله مجالس اوست با هشام بن حکم (متوفی در سال 179 هجری قمری) در عهد رشید عباسی. او راست: 1- الاستحقاق. 2- الکامل، که کتابی است در امامت. (از ریحانه الادب ج 4 ص 113 از هدیهالاحباب ص 250 و نامۀ دانشوران ج 1 ص 731) (از معجم المؤلفین از الفهرست ابن الندیم ج 1 ص 175 و الفهرست طوسی ص 87 و هدیه العارفین ج 1 ص 669 و کتاب الرجال نجاشی ص 176 و منتهی المقال ج 2 ص 207 و تنقیح المقال مامقانی ج 2 ص 270)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ نُ مَ)
دارقطنی گوید که وی از صحابه بوده است. (از الاصابه ج 4 قسم اول). واژه صحابی به افرادی گفته می شود که در زمان حیات حضرت محمد (ص)، ایشان را ملاقات کرده و مسلمان شده اند. این افراد در ثبت سنت نبوی و گسترش اسلام نقش کلیدی داشته اند. وجود صحابه در جنگ ها، هجرت ها و فعالیت های اجتماعی صدر اسلام، بخش مهمی از تاریخ اسلامی را شکل داده است.
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ یَ)
ابن شیبان بن محرز بن عمرو بن عبدالله بن عمرو بن عبدالعزیز بن سحیم حنفی سحیمی یمامی. مکنی به ابویحیی. رجوع به علی سحیمی شود
ابن طلق بن منذر بن قیس بن عمرو بن عبدالله بن عمر بن عبدالعزی بن سحیم حنفی سحیمی یمامی. رجوع به علی سحیمی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ قُ رَ)
آق کرمانی. ملقب به نقشی. وی صوفی و شاعر و ساکن قسطنطنیه بود. در سال 1065 هجری قمری در کرمان درگذشت. او را دیوان شعری است. (از معجم المؤلفین)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ مَ)
ابن عبدالله بن ابراهیم بن محمد انصاری مالکی. مشهور به متیطی و مکنی به ابوالحسن. فقیه بود و مدتی عهده دار امر قضاء شریش بود و در سال 570 هجری قمری در همانجا درگذشت. او راست: النهایه و التمام فی معرفه الوثائق والاحکام. نسبت متیطی را به ’متیطه’ از قرای احواز در جزیره الخضراء یاد کرده اند. (از معجم المؤلفین از ایضاح المکنون بغدادی ج 2 ص 693 و هدیه العارفین بغدادی ج 1 ص 700)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ ؟)
ابن عبدالله متیوی. مکنی به ابوالحسن. وی فقیه و نحوی و عروضی و ادیب بود و بسال 1247 هجری قمری درگذشت. او راست: شرح بر قصیدۀ ابراهیم ریاحی تونسی، در مدح مولای ابراهیم علوی. (از معجم المؤلفین از فهرس الفهارس کتانی ج 3 ص 132)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ سُ مَ رَ)
ابن احمد بن حرب سمیرمی. ملقب به کمال الدین و مکنی به ابوطالب. وی در زمان سلطان محمد بن ملکشاه وزارت اهل حرم را عهده دار بود و پس از سلطان محمد، پسرش سلطان محمود وی را وزیر خود گردانید. و وقتی سلطان محمود ازعمش سلطان سنجر در نواحی ساوه شکست خورد و به اصفهان گریخت، این کمال الدین علی را به معذرت خواهی نزد سلطان سنجر فرستاد و او توانست با بیان و منطق خوشی که داشت سلطان سنجر را بسر مهر آورد و برادرزادۀ خود را عفو کند. پس از آن مقام کمال الدین علی بالا گرفت ولی پس از مدتی در سال 516 هجری قمری بدست یکی از فدائیان اسماعیلیه کشته شد. وی همان کسی است که به کشتن حسین بن علی طغرائی دستور داد، لذا گویند که بدست یکی از بردگان طغرائی به انتقام اربابش کشته شد. و مدت وزارت او سه سال و دو ماه بوده است. سمیرمی منسوب است به ’سمیرم’ که در انتهای حدود اصفهان از طرف شیراز است. (از دستورالوزراء خواندمیر ص 206 و الاعلام زرکلی از ابن خلکان ج 1 ص 161 و مرآهالزمان ج 8 ص 107)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ تَ)
ابن محمد بن احمد بن جدیدبن علی بن محمد بن جدید حضرمی تریمی شافعی، مشهور به ابن جدید. رجوع به علی حضرمی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ رُ مَ)
ابن محسن صعیدی مالکی شاذلی وفائی، مشهور به رمیلی و مکنّی به ابوصلاح. متوفی در سال 1130 هجری قمری او راست: 1- تعطیرالانفاس بمناقب سیدی ابی الحسن الشاذلی و سیدی ابی العباس. 2- الدررالحسان فی حل مشکل قوله تعالی الآن. 3- نیل المرام لوقف حمزه و هشام. (از معجم المؤلفین بنقل از هدیهالعارفین بغدادی ج 1 ص 765. فهرس الخدیویه ج 5 ص 36. ایضاح المکنون بغدادی ج 1 ص 465 و ج 2 ص 698)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ زَ زَ)
ابن محمد بن اسماعیل بن علی بن محمد بن داود بیضاوی الاصل مکی شافعی. مشهور به زمزمی و ملقب به نورالدین. فقیه و اصولی و عالم به فرایض و ریاضی دان و شاعر بود. در مکه تولد یافت و در سال 885 هجری قمری در همانجا درگذشت. او راست: 1- کنزالطلاب فی الحساب. 2- مشرع الفائض فی الفرائض. 3- منظومۀ تحفهالطلاب. 4- منظومۀ فتح الوهاب فی علم الحساب. (از معجم المؤلفین از الضوءاللامع سخاوی ج 5 ص 291 و ایضاح المکنون بغدادی ج 1 ص 253 و ج 2 ص 176 و هدیه العارفین بغدادی ج 2 ص 737)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ سُ حَ)
ابن طاق بن منذر بن قیس بن عمر بن عبدالله بن عمر بن عبدالعزی بن سحیم حنفی سحیمی یمامی. ابن حبان وی را از صحابه دانسته است. و ابوداود و ترمذی و نسائی حدیثی از وی روایت کرده اند. (از الاصابۀ ابن حجر ج 4 قسم اول). صحابی در اصطلاح علم حدیث به مسلمانی اطلاق می شود که پیامبر اکرم (ص) را دیده، به او ایمان آورده و تا پایان عمر بر آن ایمان باقی مانده است. صحابه در انتقال روایات نبوی، فتوحات اسلامی و تثبیت آموزه های دینی نقش بنیادین داشته اند. آنان از نزدیک ترین یاران پیامبر به شمار می آیند.
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ حِ یَ)
ابن مهدی بن محمد بن علی بن داود بن محمد بن عبدالله بن محمد بن احمد بن عبدالقاهر بن عبدالله بن اغلب بن ابی الفوارس بن میمون حمیری رعینی زبیدی، مکنّی به ابوالحسن. اولین تن از بنی مهدی در زبید. رجوع به علی رعینی (ابن مهدی بن...) شود
ابن احمد بن حمدون اندلسی حمیری، مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به نورالدین. نحوی ولغوی قرن هفتم هجری. رجوع به ابوالحسن حمیری شود
ابن عبدالله بن محمد بن عبدالملک بن یحیی بن ابراهیم حمیری کتامی فاسی، مکنّی به ابوالحسن. رجوع به علی قطان شود
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ خُ زَ)
ابن زید بن محمد بن حسین بن سلیمان بن ایوب انصاری اوسی خزیمی بیهقی شافعی، مکنّی به ابوالحسن. رجوع به علی بیهقی و ظهیرالدین (ابوالحسن علی بن...) شود
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ تَ یَ)
ابن محمد بن عمر تحیوی، ملقّب به موفق الدین و مشهور به صاحب. وی وزیر و از اهالی یمن بود. در سال 696 هجری قمری المؤید رسولی او را به وزارت برگزید و تا سال 712 هجری قمری که درگذشت در این مقام باقی بود. (ازالاعلام زرکلی بنقل از العقود اللؤلؤیه ج 1 ص 303)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ تَ)
ابن محمد بن فهد تهامی، مکنّی به ابوالحسن. وی شاعری فصیح بود که در یمن متولد شد و به شام و عراق و جبل سفرکرد و مدتی ابن عباد را مدح کرد و به معتزله گروید سپس عهده دار خطابۀ ’رمله’ گردید و با کمک حسان بن مفرج به مصر سفر کرد و در سال 416 هجری قمری در زندان قاهره مخفیانه کشته شد. او را دیوان شعر کوچکی است. (از معجم المؤلفین ج 7 ص 219). صاحب معجم المؤلفین مآخذ ذیل را نیز آورده است: تاریخ دمشق ابن عساکر ج 12 ص 269. سیرالنبلاء ذهبی ج 11 ص 84. وفیات الاعیان ابن خلکان ج 1 ص 451. البدایۀ ابن کثیر ج 12 ص 19. شذرات الذهب ابن عماد ج 3 ص 204. کشف الظنون حاجی خلیفه ص 771. فهرس الخدیویه ج 4 ص 238. و نیز رجوع به ابوالحسن تهامی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ ثُ مَ)
ملقّب به کمال الدین. وی در اوایل سلطنت سلطان محمود بن محمد بن ملکشاه، وزارت او را بر عهده داشت و بعدها به زخم تیر یکی از فدائیان کشته شد و سلطان محمود، خطیرالملک ابومنصور نوری را وزیر کرد. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 520)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ جُ وَ)
ابن ابراهیم بن محمد حسینی جویمی شیرازی شافعی، ملقّب به نورالدین. وی نحوی و منطقی بود و در حدود سال 785 هجری قمری در ’جویم’ از قرای شیراز متولد شد. و نزد شریف جرجانی تلمذ کرد. و در صفر سال 860 هجری قمری در مدینه درگذشت. او راست: 1- شرح ایساغوجی، در منطق. 2- شرح کافیه، در نحو. (از معجم المؤلفین بنقل از الضوءاللامع ج 5 ص 158. کشف الظنون ص 207 و 1376. هدیهالعارفین ج 1 ص 734)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِتَ)
ابن عبدالله بن سنان طوسی تیمی، مکنّی به ابوالحسن. از بزرگان علمای کوفه. رجوع به طوسی (ابوالحسن علی...) و معجم الادباء چ مارگلیوث ج 5 ص 229 شود
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ اُ مَیْ می ی)
ابن ابراهیم بن علی بن عبدالرحمان امیمی شریشی. از اهالی شریش. وی ادیب و محدث و فقیه بود و در سال 642 هجری قمری درگذشت. او را تألیفاتی در حدیث و فقه است. (از معجم المؤلفین ج 7 ص 6). در الاعلام زرکلی (ج 5ص 53) لقب او امیی ّ منسوب به امیه ذکر شده است. در قرون نخست اسلام، محدث بودن نشانه ای از علم، دیانت، و تعهد علمی بود. این افراد با طی کردن سفرهای طولانی برای شنیدن یک حدیث از راوی معتبر، نشان دادند که حفظ و انتقال سنت پیامبر برایشان امری حیاتی است. به همین دلیل است که کتب معتبر حدیثی با وسواس علمی فراوان تدوین شده اند و محدثان در این مسیر، سنگ بنای این علوم را بنا نهادند.
لغت نامه دهخدا
احمد بن علی بن مثنی تمیمی واعظ موصلی. محدث. او راست: جزئی در حدیث و کتاب معجم الصحابه و کتاب المسند. وفات بموصل در 307 ه. ق
لغت نامه دهخدا
تصویری از علت تمامی
تصویر علت تمامی
انگیزه هنگرت
فرهنگ لغت هوشیار